زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

زمین بازی بچه های مسجد...

آخرین مطالب

نویسندگان

۷۰ مطلب با موضوع «گجله نوشت» ثبت شده است

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

خلاصه کتاب وقتی مهتاب گم شد

 

 

کتاب درباره علی خوش لفظ است، کسی که وقتی پیکر شهید بی سری را به نام علی دید و فضایل امام علی(ع) را شنید نام خود را از جمشید به علی تغییر داد!

 

 

کم سن و سال بود ولی هر طور شده به جبهه رفت! 16 سال بیشتر نداشت که شده بود نیروی گشت و شناسایی(واحد اطلاعات عملیات)(بلدچی شانزده ساله)!

 

 

از اینجا به بعد عملیات پشت عملیات است که می رود؛ گشت و بردن گردان تا خط دشمن در شب عملیات برایش لذت بخش بود و آن قدر در این کار اوستا و ماهر شده بود که آوازه اش در کل تیپ پیچیده بود ، در این حین عملیاتی رخ داد که در آن پاره تنش علی محمدی را از دست داد کسی که با اخلاص و دور از شهرت و... بود همین باعث شد بلدچی پرآوازه حس کنجکاوی و لذت بلدچی بودن را کنار بگذارد و برود واحد تداکات ، راننده تانکرآب شود بلکه خود واقعی اش را پیدا کند... دیگر تا می توانست سعی می کرد به تیپ و گردان های دیگر که او را نمی شناختند برود و مثل پیاده ساده انجام وظیفه کند!

 

 

علی، لقب های گوناگونی داشت : علی خوش معنا، علی خوش زخم ، عمو علی و علی خوش رفیق و.... بدرستی که او خوش رفیق بود هر وقت از جبهه برمی گشت به خانواده های شهدا سر میزد؛ گاهی از همدان به شهر های دیگر (شیراز ،یزد و ...) می رفت، فقط برای عیادت خانواده های شهدا (که رفیق او بودند)!

 

 

 در آروزی شهادت بود و رفقایش دونه دونه پر می کشیدند اما انگار او رفتنی نبود، در سنگری خواست بخوابد خوابش نبرد و رفت سنگر بغلی؛ وقتی از خواب بیدار شد دید سنگری که اول در آن خوابیده بود با خاک یکسان شده؛ آن جا بود که دیگر طاقتش طاق شد! آزمایش او آزمایش سختی بود،آزمایش صبر (و اینکه تا آخر روحیه و امید خود را حفظ کند و در مسیر حق پای خود را پس نکشد)!

 

 

علی خوش لفظ که نماز شب خواندن و ... برای او (و همرزمانش) امری عادی بود در اواخر جنگ فرمانده گروهان شد و با شهادت برادرش  (و پایان جنگ تحمیلی)، خاطرات او هم تمام شد!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۰
خیرین

بسم رب الشهدا

خلاصه کتاب رشد

نویسنده: علی صفائی حائری

فهمیدن قرآن چهار مرحله دارد:  ترجمه، تفسیر، روح و نور

1. ترجمه: درک مفهوم کلمه ها و جمله ها است.

2. تفسیر: شناخت مصداق و نمونه ها است.

3. روح: درک انگیزه ترکیب جمله ها و کلمه هاست.

4. نور: دیدار از جلوه های عظیم و عمیق آیه هاست.

هدف این کتاب (رشد) شناخت عظمت، دقت، زیبایی و روابط آیه ها است.

در لحظات بحرانی زندگی کلمه ها، فکر ها و کار ها معنی خود را از دست می دهند و بی مفهوم می شوند. در این لحظه است که چیزی بر جای چیز دیگر می نشیند چون که مرز ها شکسته شده است و به همین دلیل درگیری هایی بی نتیجه به بار می آورد. به همین دلیل قانون و ظابطه ها به هم می ریزد.

اگر انسان در این راه با تدبیری برای اصلاح رهبری و تقدیری برای طرح ریزی و تنظیمی در عمل همراه بود هرگز دچار این حادثه ها نمی شد.

انسان در دوره ای از زندگی استعداد هایش را کشف می کند، سپس آن ها را مانند آهن استخراج می کند و بعد آن ها را تصفیه می کند و آن موقع مثل آهن خالص می شود و ما به آن شکل می دهیم و به صورت ابزار های مختلف در می آوریم، اما این برای انسان کافی نیست و او را به سمت پوچی می برد. در اینجا است که انسان ها بعد اخلاق را وارد زندگی خود می کنند اما باز متوجه می شوند که راه و جهتی ندارند و دوباره به سمت عبث و پوچی می روند. زمانی انسان می تواند خود را از این پوچ خلاص کند که به استعداد هایش جهت داده و آن ها را رهبری کند.

این وسیله رهبری همان قرآن است. قرآن کتابی است که نه تنها تکامل بلکه رشد را هدیه می دهد. قرآن کتابی است که پس از شکل گرفتم رهبری را به ما می آموزد و رشد یعنی رهبری کردن استعداد های تکامل یافته.

رشد زیاد شدن انسانی است که به استعداد های تکامل یافته اش جهت بدهد و آن ها را از بند بست و پوچی برهاند به دنبال روش حرکت و صراط رهبری و ضرورت مذهب را پیدا کند.

حال گاهی برای انسان سوال پیش می آید که چرا باید رشد کنیم؟

خوب این که واضح است چون استعدادش را داریم و اگر از آن به درستی استفاده نکنیم دچار بحران می شویم آن هایی که گندم می کارند وسعت و خطر و سرمایه زمستان را فهمیده اند و آن هایی که راه دراز و وقت کوتاه انسان را فهمیده اند به دنبال رشد هستند. اینان زندگی و مرگ را جور دیگر می بینند و زندگی برایشان  تکرار نیست و مرگ از دست رفتن و خودکشی نیست.

آن ها اینگونه باور دارند که هر موقع زندگی سازنده تر است زندگی و هر موقع مرگ بارور تر است مرگ را انتخاب می کنند و همین دلیل مرگ آن ها خودش زندگی و ادامه حیات است.اما برای رشد ما به عواملی بستگی دارد، همانگونه که پرورش مناسب گندم به عواملی بستگی دارد.

عوامل رشد

1. سرمایه ها: منظور از سرمایه همان استعداد است. برای فهمیدن استعداد هامان دو راه است. اولی مقایسه خودمان با دیگر موجودات و دوم نگاه کردن به نیاز هامان است مثلا گرسنگی نشانه معده، روده، رگ ها و سلول است.

انسان اگر چه در استعداد هایش با دیگران متفاوت است اما در رهبری کردم استعداد با بقیه هیچ فرقی نداریم؛ یعنی خود استعداد مهم نیست بلکه جهت و هدفی که ما از آن استعداد استفاده می کنیم مهم است و اگر ما این را در جامعه ملاک قرار دهیم دیگر اختلاف عمل ها و اختلاف استعداد ها باعث ظلم و بی عدالتی نمی شود.چ

چون حکمت بر اساس نیاز های گوناگون بوده است، به استعداد های گوناگون احتیاج دارد و به هر کس همان قدر که داده اند همان قدر را بازخواست می کنند و پاداش را نسبت به استعداد ها می دهند نه بر اساس خود استعداد ها.

2. نیازها: انسان سرمایه هایی دارد که با استفاده از آن ها در فاصله تولد تا مرگ تجارت می کند . او در این دوران سعی می کند بهترین مکان را برای تجارت انتخاب کند.

ما از استعداد های عظیم انسان می فهمیم که او برای راه شصت الی هفتاد ساله آفریده نشده است چون که برای این زندگی محدود به این همه استعداد نیاز نداشت.ون که انسان بی نهایت سرمایه دارد پس بی نهایت ادامه خواهد داد و در این راه باید رشد کند و خود را قوی کند. انسان در این دوره هفتاد ساله پا ها را می سازد تا در مرحله بعد راه را طی کند. همان طور که حضرت علی(ع ) می فرماید: آه از توشه کم و راه دراز. اگر هدف حضرت علی بهشت بود با کمتر از این ها به دست می آورد. او راهی تا بی نهایت دارد و در این راه هرقدر توشه جمع کنی کم است.

کسانی که این راه دراز را دیده اند همیشه به دنبال خریداری اند که بیشتر سود دهد و شب و روز مشغول و هرگز وقت خود را صرف بازی و... نمی کنند. انسان بی نهایت سرمایه و بی نهایت راه دارد و حدودا هفتاد سال وقت برای تجارت.

3. بازار ها و خریدار ها: ما باید در این زمان به تجارتی دست بزنیم که سود بیشتری بدهد. یک بازار، بازار پایین است و با خریدار هایی به نام دل حرف هایش را به نام دنیا و هوس هایش را به نام مردم جلوه می دهد. این بازار سرمایه ما را جذب و سپس می دزدید و هیچ سودی نمی دهند. یک بازار دیگر هست به نام الله، رحیم، مالک و مهربان که سرمایه ما را گرفته و روز به روز بر آن اضافه می کند.

4. خسارت ها: اگر از بازار پایین خرید کنیم چیزی جز خسارت نمی بینیم و اگر هم لذت می بریم به خاطر این است که نمی دانیم چه چیزی را از دست می دهیم مثل آن پسری که صد هزار تومان را با چند بسته شکلات عوض می کند.

ما هر روز به ثروتمند می افزاییم اما به خودمان چه؟ من باید کاری بکنم که خودم رشد کنم و سرمایه هایم زیاد شود. اگر بخواهیم خسارت نبینیم باید به سوی کسی می رفتیم که از من بزرگتر باشد و چه کسی بزرگتر از حاکم من؟ باید به کسی معامله می کردم که چیزی داشته باشد و چه کسی  دارا از مالک من؟ باید سراغ بازاری را می گرفتم که قدرت جذب داشته باشد و چه بازاری وسیع تر از بازار آخرت؟ باید در راهی می دویدم که بنده بست نداشته باشد و چه راهی بهتر از بی نهایت؟ 

5. جبران ها: در تمامی دوره ها انسان در خسارت است مگر آن هایی که به هدف یا عشقی رسیده اند.

انسان وقتی هدف ندارد آهسته آهسته راه می رود. اما وقتی هدفی داشته باشد با سرعت به کارش ادامه می دهد. هر هدفی تا اندازه ای استعداد ما را به کار می گیرد و سرمایه های ما را بارور می کند. پس باید بهترین هدف را انتخاب کند.

پول، قدرت، شهرت و ریاست این ها همه می تواند هدف باشد، اما ابن هدف ها که چیزی ندارد و ما و استعداد هایمان را به بند بست و پوچی می رساند.

ما با استفاده از فکر و عقل بهترین هدفها انتخاب می کنیم. و با تعقل و تفکر هدفی جز الله نمی ماند.

عشق به حق و ایمان به خدا تمام سرمایه ها را به جریان می اندازد و اگر عاشق خدا شویم، هر کاری که معشوق بخواهد می کنیم و چون خدا جز خوبی و رشد خلق نمی خواهد پس ناچار ما هم به سمت این راه می رویم.

پس کسی که عاشق خدا شد عاشق خلق می شود و این عشق سبب مبارزه با ناحق و امر به معروف و نهی از منکر می شود.

6. نقش مومن در رشد: علاوه بر ایمان شخصی فرد، مومن نیز می تواند به رشد کمک کند. چون که آنان همدیگر را به حق و صبر سفارش می کنند اما در این آیه از سوره عصر به سفارش و تواصی میان همراهان و همکارمان اشاره شده است، چون که می گوید "و عملوا الصالحات"

پس می توان گفت آن ها که به حق می رسانند و شکیبایی می آفرینند.

اما اگر جور دیگر نگاه کرد می توان دید که سازندگی و شکیبایی از آثار ایمان است پس یعنی به حق می رساند و به صبر یکدیگر را فرا می خواند و این عمل ته مانده های استعداد را جریان می اندازد.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۷
طیبین
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۳
خیرین

                          بسم الله الرحمن الرحیم

تکلیف:به نظر شما پناهگاه سوره ناس چگونه است؟

به نظر من پناهگاه سوره ناس میتواند شبیه وضعیت فردی باشد که کسی در حال تعقیب او به قصد صدمه زدن است و ان فرد به جایی شبیه هزار تو میرسد در ابتدای هزار تو یه دفترچه راهنما است که نشان میدهد چگونه میتوان به مرکز هزار تو رسید. ان فرد با استفاده از دفترچه خود را به مرکز هزار تو نزدیک میکند و هر چه قدر نزدیک تر شود از شر ان کسی که تعقیبش میکرد در امان بیشتری خواهد بود 
ان دفترچه در زندگی ما میتواند قران باشد که ما با کمک ان و اینکه چقدر در وجودمان طهارت است میتوانیم خود را بیشتر به خدا نزدیک کنیم و از شر کسانی که میخواهند به ما اسیب بزنند در امان بیشتری باشیم 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۱۰
طیبین
تکلیف: به نظر شما پناهگاه سوره ناس چه شکلی هست
از نظر من پناهگاه سوره ناس جایی است که چند لایه حجیم و محکم و استوار از یه مکانی در حال مراقبت کردن است 
که هر لایه آن وقتی ب جلو میریم بهتر و استوار تر میشود 
این پناهگاه شبیه زمینه که هر لایه هر دفعه ضخیم تر میشود و وقتی به آخرش میرسیم میبینیم این ها درحال مواظبت از هسته زمین هستند
حال این سنگر (پناهگاه) هم مانند آن است اما بجای هسته آن مردم در آن جای دارند و محافظت کننده آن: رب مردم ،ملک مردم و از همه خفن و محکم تر اله مردم است که درحال مراقبت از خطری هستند که خیلی قوی است و این لایه ها در حال حفاظت از مردمان خود هستند که منحرف نشوند و به سمت این خطر نروند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۰
طیبین
بسم الله الرحمن الرحیم
 
پناهگاه سوره ناس: بنظرم پناهگاه سوره ناس آن جایی است (آن موقعی است) که آدم وجه خدا را ( کار خدا رو ) ببینه و متحیر بشه ...
 
چرا ؟!؟ چون آن موقع که متحیر شده به عظمت خدا و بزرگی او پی میبره و اگه باهوش باشه  خودش رو میسپاره به دست خدا  (تا رشدش دهد) حالا اگر وسواس خناسی  هم باشد (چون خودش رو سپرده به خدا و مطیع اوست و بهترین کار را در لحظه میکند) به و شری نمیرساند!
 
 
                          
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۳
خیرین

بسم رب الشهدا

پناهگاهی به وسعت عالم

به نظر من پناهگاه سوره ناس میتونه قلعه‌ای نفوذ ناپذیر باشد با وسعتی بسیار زیاد، که نمی توان تصور کرد و این پناهگاه برای همه آدم های  زمین جا دارد.

این پناهگاه نفوذ ناپذیر است اما بعضی از آدم ها به اشتباه و به خاطر طهارت کم دیوار های این قلعه را برای ورود وسواس خناس باز می کند و گاهی اوقات این اتفاق باعث آسیب رسیدن به دیگران می شود.

مثلا کسی که وقتی می خواهی بروی مسجد اجازه نداد و بگوید که یک دست دیگر فوتبال بازی کنیم...

و السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۵
طیبین


بسم الله الرحمن الرحیم

پناهگاه مردم که در سوره ناس ذکر شده:پروردگار مردم / فرمانروای مردم / خدای مردم .{{آیه های 1و2و3 سوره ناس}}

اینان همگی ویژگی کیست؟ کسی که انسان را به کمال میرساند / کسی که حکم او بر انسان ها و همه ی موجودات واجب است  / کسی که همه کس و چیز را آفریده است . آیا اینان ویژگی خدای یگانه الله نیست؟؟

چنانکه سوره فلق به ما این یادآوری را کرد که چگونه به خداوند منان از شر خلق و آدمیان پناه بریم، سوره کریمه ناس نیز که با آن، قرآن را ختم می‌کنیم، به ما یاد می‌دهد که چگونه از گمراهی و فرو رفتن در جهالت به خداوند سبحان پناه بریم.که او بهترین پناهگاه برای همه ی مردم است نه  فقط مومنین و مومنات . به خدای یگانه پناه ببریم که بر همه چیز تواناست و به راستی که او برایمان کافی است.

(أَ لَیسَ اللهُ بکافٍ عَبدَهُ          

آیا الله برای بنده اش کافی نیست؟) سوره زمر آیه 36

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۳
طیبین

بسم رب الشهدا

شناسنامه_امیرعباس شفیعی

خب مثل اینکه قسمت ما هم شد که کارت بسیج بگیریم. اما حالا که کارت بسیج صادر شده مربی ام آن را به من نمی دهد و می گوید می گوید تا ننویسی کارت بسیج چیه بهت کارت رو نمی دهم، الان من هم دست به قلم شدم تا بنویسم کارن بسیج چیه.

 

خب کارت بسیج، شناسنامه یک بچه هیئتی است و تمام دارایی های یک بچه بسیجی که آرزوی شهادت دارد یک پلاک و یک کارت است. همین و بس...

اما... گاهی اوقات کارت بسیج می تواند یک یاد آور باشد تا ما یادمان نرود کی هستیم و برای چه کسی کار می کنیم.(امام زمان) پس کارت بسیج مهمترین چیزی است که یک بچه هیئتی دارد.

کارت بسیج هم مانند خیلی چیز ها، درجه دارد. کارت بسیج دو درجه فعال و غیر فعال دارد که معمولا بیشتر افراد اول با غیر فعال شروع کرده و بعد از مدتی هم کارت بسیج فعال می گیرند، البته فواید کارت بسیج فعال به کنار...

پس حالا که فهمیدید کارت بسیج چیه دیگه متن بی خودی نگاه نکنید و بروید کارت بسیج بگیرید.

 

من که می روم کارت بسیج غیر فعالم رو بگیرم و برای همه شما آرزو می کنم که انشاءالله شهید شوید، تکه تکه شوید و جنازه شما هم پیدا نشود. 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۰
طیبین

               بسم الله الرحمن الرحیم

روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش من هر روز درس هارا دوره میکنم و تمرین بسیار زیادی دارم 
دوستم بر خلاف همه فکر میکرد او دروغ میگوید و فقط بخواطر اینکه معلم ها او را دوست دارند به او نمره میدهند.دوستم همیشه به او حسادت میکرد اخر همیشه شاگرد دوم میشد و او شاگرد اول.
دوستم هفته ها بود ک پیش معلم ها میرفت و با انها مخفیانه حرف میزد،هرچقدر سعی می کردم تا بفهمم هدفش چیست جوابی نمیداد و فقط میگفت نقشه ای دارم خودت خواهی فهمید 
چند روز بعد معلم برگه های تصحیح شده امتخان بچه ها را پخش کرد به امین ک رسید اخم های معلم در هم رفت و یکدفعه برگه اورا پاره کرد  همه تعجب کرده بودند چون نمره امین مثل همیشه کامل شده بود اما برخورد معلم برای چه بود سکوت کلاس را فرا گرفته بود ک معلم گفت تو تقلب کرده ای این هم مدرکش همه از این حرف معلم متعجب بودند چون می دانستند امین کسی نیست ک تقلب کند دوستم به من گفت:حالا فهمیدی بالاخره انتقاممو گرفتم کاری کردم معلم به اون شک کنه...من خیلی جا خوردم انتظار همچین کاری را نداشتم 
روز های بعد فهمیدم فقط ان معلم اعتمادش را نسبت امین از دست نداره بلکه همه معلم ها با امین بد رفتاری میکنند رفته رفته امین روحیه اش تضعیف و درسش هر روز بدتر.حالا دوستم شده بود شاگرد اول کلاس اما ..اما باز هم راضی نشده بود انگار یک جای کار میلنگید دوستم به هدفش رسیده بود اما باز هم ناراحت بود همه بچه های کلاس به او بی توجهی میکردند انها فهمیده بودند همه این قضیه ها تقصیر دوستم است.امین چند روزی بود که به مدرسه نمیامد و همه نگرانش بودند 
دوستم از کارش پشیمان شده بود اما نمی دانست چگونه جبران کند ، پیش من امده بود و راه حلی میخواست 
من فکری به ذهنم رسید به دوستم گفتم بیا باهم به خانه امین برویم و ماجرا را برایش تعریف کنیم دوستم شوکه شده بود اما قبول کرد.من و دوستم شرمسار به خانه امین رفتیم و ماجرا را برای او تعریف کردیم من انتظار داشتم امین به شدت عصبانی شود اما او با خوش اخلاقی دوستم را بخشید و گفت اگر تو میخواستی اول شوی کافی بود بیای تا با هم درس بخوانیم و تمرین کنیم دوستم بسیار خجالت زده شده بود 
روز بعد رفت پیش معلمان و قضیه را برای انها تعریف کرد...از اون روز به بعد دوستم با امین باهم بسیار صمیمی شده بودند و با هم درس میخوانند 


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۲۹
طیبین