زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

زمین بازی بچه های مسجد...

آخرین مطالب

نویسندگان

۹۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بچه مسجدی» ثبت شده است

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

برداشتی از چند آیه ابتدایی سوره مدثر

تمام حرکات عالم با قیام صورت می‌گیرد، بعضی قیام ها در تنهایی و در دل شب صورت می‌گیرد؛ باید بلند شد و قیام کرد...

 

دیگر وقت خواب و استراحت نیست! زمان قیام و تبلیغ فرا رسیده است. مشرکان مکه در پی بد نام کردن رسول الله(ص) به آنهایی که به هنگام حج از آنها درباره پیامبر سوال می‌کردند لغب کاهن، مجنون و از همه بدتر ساحر را به پیامبر می‌دادند؛ دیگر نمی‌شود دست روی دست گذاشت، باید قیام کرد و به تبلیغات ضد رسول الله(ص) خاتمه داد...

امروز هم همین است. رسانه ها از سر تا سر جهان مشغول تخریب اسلام و حکومت بزرگش هستند؛ باید بر سنگینی این پتو غلبه کرد تا بتوان بر دشمنان اسلام هم غلبه کرد که اگر ارزش این پتو و خواب بیشتر باشد قطعا در این راه درمانده خواهیم بود.

باید خود را وقف اسلام کنیم، باید از خوابمان بزنیم تا پرچم اسلام زمین نماند. بی شک چشم امام زمانمان (ارواحناه فداه) به ماست تا در زمان غیبتش بتوانیم حکومت و دین اسلام را حفظ کنیم و با تمام وجود از آن دفاع کنیم تا پرچم اسلام به دستان مبارکشان رسد و انشاءالله رزق دنیا و آخرتمان هم از دست پر خیر و برکتشان بگیریم...

یاعلی(ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۰۷
طیبین

 الله الرحمن الرحیم و صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

به نظر من ده آیه ی ابتدایی سوره ی مدثر می تونه یه تلنگر باشه و به شرایط این روزهای ما هم بی شباهت نیست ابتدای سوره به پیامبر ندا داده میشه که برخیز و بترسان و پروردگارت را بزرگ دار و.....

حالا با این مفهومی که گفتم میخوام یه گریز بزنم به حال و روز خودمون به شرایط فعلی جامعه خب ما الان خیلی وضعیت جالبی نداریم کشور ما به یک بیماری واقعا منحوس دچار شده و متأسفانه ما داریم روزانه تعداد زیادی از هموطن هامون رو از دست میدیم و به غیر از این آسیب هایی که حدودا تو این یک سال و نیم از لحاظ اقتصادی آموزشی و.... هم به ما وارد شده غیر قابل انکار هست. و خب به طبع تاثیر این بیماری روی ما هم که قشر نوجوان و دانش آموز این مملکت بودیم کم نبوده از طرفی آموزش ها به فضای مجازی منتقل شده که خب کیفیت آموزش رو تحت تاثیر قرار داده و از طرف دیگه هم شور و نشاط ما رو گرفته و به اصطلاح دست به عصامون کرده. نه خیلی میتونیم به گردش بریم با رفقا صحبت کنیم و....

اما غایت من از نوشتن این متن این بوده که با همه ی این مشکلات ما نباید یه گوشه بشنیم و دست روی دست بزاریم. الان حال و روز ما با وجود این مشکلاتی که گفتم تا حدودی شباهت داره به پیامبری که جامه به سر خودش کشیده ولی خدا بهش میگه برخیز.

ما هم نباید بشینیم باید برخیزیم این جای متن رو هر کسی باید خودش بگه که برخیز و چیکار کنه

شاید باید برخیزیمو بهتر و بیشتر از قبل قرآن بخونیم؟؟؟

شاید باید به خودمون بیایم و تنبلی ها رو بزاریم کنار

و

.

.

.

.

.

.

.

.

.

إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۵۴
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم

محرم اول دور از مسجد الزهرا(س)، مسجد امام سجاد(ع) طرشت، شاید مسجد جامع امام سجاد(ع) ، دعواهایی که بود ، پیرمردهایی که قهر کرده بودن و نبودن، بی پولی و کمبودن امکاناتی که دست رو برای کار کردن بسته بود، از نبود سیاهی و پرچمف تا نیود اسپیس و نور و همدم. همه اینا به کنار، مریضی مادر ، سختی های نبودن، تلخی های دور بودن از بچه ها از مسجد از حیات، کنایه ها از نبودنت و گلایه ها از کم کاریت و دلی که نمیخواست بگه... مجبور شدن و گفتن و کارهایی که عقب بود ، ابوالفضلی که باور نداشت عقب بودن رو، بسم الله گفتن مخالفت مسجدی ها با برگزاری! راضی کردنشون، مخالفتشون با برگزاری توی بیرون، راضی نشدنشون، ی تماس، جور شدن مقدار خوبی پول، خرید ها، طرح دکوری که باب طبع ما نبود، کتیبه نویسی با طرحی سخت، خیلی سخت، امانت گرفتن سیاهی، بن هایی که رسید، خرید پرچم و کتیبه ، خرید وسایل شام ، شب اول محرم، مداحی که کرونا گرفت، مداح هایی که باید بخونن، معین فر، حاجی زینعلی، دکوری که نصفه و نیمه رسید، شامی که از مبدا اومد و شد و الحمدلله...

 کرونا، موج پنجم حرف های آقا شب چهارم ، هیئت ها رعایت کنن،  وزیر کشور، رحمانی فضلی، هیئت در فضای بسته ممنوع، مخالفت مسجدیا، کله شق بازی، بردن مراسم بیرون، به زور رسیدن مراسم، نور و پولی که عجیب رسید، دعوای خانم ها ، سوتی مداح ها ، سرتیپی ، حاج اقا ، آقای کیانی، درخواست های مداحی بچه ها ، جمع کردن و پهن کردن ها ، ایستگاه صلواتی و ....

 

خداروشکر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۶
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم به برادر عزیزتر از جانم... بعضی از مکان ها حرکت می آفریند نه اینکه برای حرکت نیاز به جای خیلی خاصی باشد اما بعضی از اماکن به واسطه قیامهایی که در آن شده است ملکوتی از جنس قیام آن را فراگرفته و ان‌شاءالله که قیام قلم من نیز جز به مستقیم طی نکند... سرعت بالاست، میدانی که چقدر گذشت از آن شبی که سه مزار شهید گمنام را زیارت کردیم؟! یا از اولین شبی که با هم بحث کردیم که چرا اصلاً مسجد و کار مسجدی؟! به یاد داری اولین جنگمان را و اولین گیرهایی که بهم دادیم؟! چقدر گذشته از خوابی که پایانش نزدیک است؟! برادرم عمر رفاقتمان شاید کوتاه باشد و به سه سال به سختی برسد اما هر دو می دانیم که دستمان را مادرمان در روز ازل در دست هم گذاشته و قطعاً لحظه به لحظه بودنت را در این خواب، درکنارم شاکر خواهم بود... روسیاهم از نداری هایم... شرمنده ام از کم کاری هایم که قطعاً کاستی از جانب من، سرعت رشد تو را کم کرده و من بارها مدیون تو شده ام... نفس سرکشی که دارم و ضعف ایمانی که مضافا آنچه از خیر که از جانب خدا بود را به تاخیر انداخته و یا قطع وصل کرده است... به امام الرئوفی که اکنون در خانه‌اش به کرمش بار یافته ام قسم میخورم که کلمه‌ای به تعارف نیاورده ام، عزیزتر از جانی و من هم شرمنده... شرمنده ی آنچه که باید میشدی و نتوانستم که برایت فراهم کنم... اما چند خطی از حدودم تجاوز کنم و پیشتر از آنکه عیوب خودم را از نظر بگذرانم، به بودن تو قلم برانم...

الحمدلله که خواب بودن این خواب را فهمیده ای و رسم جهاد را برگزیده ای...هر وقت که توانستی سجده شکر به جا بیاور که لیاقت نفس نفس زدن در چنین مسیری به تو داده شده است؛ اما به تو بگویم که تویی که اکنون برچسب مجاهد را برخود زده ای و ملائک عالم تو را به اهل جهاد می دانند، بدان که کار را برخود تنگ گرفته ای... برادرجانم،آنکس که لباس رزم را به تن کرده دیگر برابر با آن مقیم شهر و آنکسی که فقط در میدان معرکه زندگی می کند برابر نیست که تو اکنون در کانون توجهی، تویی که می‌توانی فتح و نصر خدا را جاری کنی و تویی که می‌توانی افواج ناس را که در بیخیالی سیر می‌کنند به مسیر هدایت وگسیل کنی و اگه نکنی کم کرده ای و باید پاسخگوی تمامی آن آدم‌هایی باشی که منتظر نصر و فتحی از جانب خدای تو بوده اند تا حرکت و الحاقشان به صراط مستقیم آغاز شود... خواب شیرینی دارد و کابوس هم، سرعت گذرش هم بسیار بالاست، بالاتر از آنکه حتی لحظه ای درنگ را جایز کند، تو حدیدی هستی که میل به شمشیر شدن دارد، تک تک آتش و آزمایش‌های زندگی است را وسیله‌ای بدان که صیقلی تر کنی دلت را و هر حفره و رخنه ای غیر از ایمان در دلت داری با اتصال به آب آن جریان کوثر و ساقی آن حوض برطرف نمایی... آنگاه این شمشیر حاج قاسم؟؟ نورش عالم تاب می شود و غیر ایمان را تاب تحمل نور نیست، چرا که اهل ظلمتند، و آنگاه است که میتوانی به آرزویت برسی و به دست ترین شقی ترین آدم های عالم کشته شوی و ضربه نهایی خوابت را با جانت که آنوقت قطعاً شمشیری مناسب دست امام زمان(عج) شده است بر پیکره ی کفر بزنی و لباس رزمت را کفن برگزینی...

و آنگاه که چشم از خواب می بندی در بین دستان حجت‌الله باشی و آنگاه که بیدار می شوی در پیشگاه مادرمان زهرا... اما برادرجان... به یاد داشته باش که این خواب بس فریبنده است و بسیار خسته و هلاک کننده، اگر مهار نفس خود را در دست نگیری میتوانی به جای شجره طیبه، درخت خبیثی باشی که تا ابد الدهر مورد لعن اهل لا اله الا الله واقع شوی... هیچ خوابی ارزش از دست دادن بیداری را ندارد... و فکر نکن که انقدر بد و خبیث شدن عجیب است، که شاید به گفتن حرفی به باطل که حقی را بپوشاند و نگاهی که تیری به قلب امامت باشد و یا استماع سخنی که روحت را خسته از حرکت کند و یا خوردن لقمه ای، فقط یک لقمه که کر و کور کند تو را و انقدر دور شوی که وصو ساخته با نیت قربت به خدا، سر حسین جدا کنی... عزیز برادرم... هیچ عملی را هرچند کوچک، هر چند ناچیز را دسته کم نگیر که انبار کاه را جرقه ای کافی است... یادت باشد که رنجش از دوستان کند کننده ی حرکت است و سخت کننده ی مسیر، مصلح بین باش و التیام دهنده رنج... اگر در قیامت تک عصاره ای برای ارائه داشته باشم آن تویی که برایت گریسته ام و خندیده ام؛ خوانده‌ام و گفته‌ام؛ قیام کرده‌ام و توسل جسته ام... فکر نکن حیاتت فقط مال خود توست که قیامت برادر کمترینت را نیز در بر دارد... پس به نام قائم آل محمد قیام کن و قیام کننده بپرور و قائمان عالم را یاری کن و بیدار شو که لشگر صالحین منتظر ملحق شدنت به بهشان هستند... باشد که دست مرا هم بگیری و با خود ببری...

20 دی 99

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۴۰
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم 

خلاصه زندگی نامه و خاطرات سرلشکر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور 

 

1.اجازه:

از آرزو های قلبی من بود! اینکه بتوانم برای آقا مصطفی کاری انجام دهم. احساس می کردم حق مطلب درباره این سردار بزرگ ادا نشده.

وقتی برای یک فرمانده دفاع مقدس بیش از سی عنوان کتاب منتشر می شود، فیلم ساخته می شود، برنامه تلوزیونی در سالگرد او پخش می شود و... پس چرا آقا مصطفی این قدر غریب است! 

این صحبت ها را به برادر ایشان گفتم؛ او که خودش زمانی فرمانده یکی از گردان های لشکر بود ایشان هم حرف های مرا تایید کرد.

بعد با همان لحن آرام و متین ادامه داد: مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان یک فرمانده مطرح شود بیزار بود. فرماندهی را فقط به عنوان ادای تکلیف می دانست.

بعد این صحبت ها گفتم: آمده ام از شما اجازه بگیرم اگر اجازه بدهید برای این شهید کاری انجام دهم.

حاج علی آقا نگاهی کرد به من کرد و گفت: چرا از من اجازه می گیری؟ برو از خود شهید اجازه بگیر، هر وقت اجازه گرفتی ما در خدمتیم!

وقتی از خانه شهید ردانی پور بیرون آمدم حس کردم آن ها علاقه ایی به این کار ندارند، با اینکه خیلی علاقه مند به این کار بودم ولی دلسرد شدم و به تهران برگشتم.

 

آن شب خوابی دیدم، در کنار یک جاده خاکی، حال و هوای جنگ را داشت یک نفر که در جمعیت بود و نورانیت عجیبی داشت آمد و دست مرا گرفت. او را کامل شناختم او مصطفی ردانی پور بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت این بود که او را در اصفهان ترور کرده اند ولی موفق هم نبودند من هم با تعجب به صحبت هایش گوش می کردم.

یک باره از خواب پریدم. غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید و ماجرا را برای او تعریف کردم. ایشان هم گفت: اجازه را گرفتی! 

بعد هم برای آخر هفته قرار گذاشتیم تا بقیه خاطرات را جمع آوری کنیم. خدا را شکر کردم و برای آخر هفته راهی اصفهان شدیم.

2.مرگ:

مصطفی را خیلی دوست داشتم. برای من همبازی شده بود. تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف می زد، روز به روز هم شیرین تر و تو دل برو تر می شد تا اینکه اتفاق بدی افتاد!

شدیدا تب کرد. چند روزی بود که تب او پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر می شد. هیچ کاری هم از دست ما بر نمی آمد. یکی از فرزندان مادرم قبلا به همین صورت از دنیا رفته بود برای همین خیلی می ترسیدیم.

کم کم نفس های او به شمار افتاد و تشنج کرد، هر لحظه داغ تر می شد. ساعاتی بعد مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرد. برادر دوست داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت! برای اینکه مادر را آرام کنیم مادر بزرگم جنازه مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت. و به من گفت: فردا که پدرت از روستا برگشت دفنش کنید!

صبح روز بعد، پدرم هنوز از روستا نیومده بود که صدای مرشد آمد. مادرم مرا صدا و گفت: این پدب را بده مرشد.

رفتم دم در. دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده. پول را که به او دادم بی مقدمه گفت: برو بچه را شیر بده!! چند باری این جمله را تکرار کرد و رفت.

مادربزرگ با ناباوری جنازه بچه که حالا سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت و او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیاط در مصطفی نبود.

حال روحی همه ما به هم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه 

مادر فریاد زد: مصطفی، مصطفی، بچه زنده است!!

بچه آرام آرام داشت شیر میخورد نه اثری از تب هست نه مریضی!  خدا عمر دوباره به برادرم داده بود! 

3. دعای کمیل:

از برنامه های ثابت او در شب های جمعه دعای کمیل بود. آن هم با حالتی عرفانی.

مصطفی وقتی مشغول دعا می شد دیگر در این دنیا نبود. او دعا را نمی خواند، بلکه با تمام وجود آن عبارت ها را حس می کرد.

عجیب ترین و معنوی ترین دعای کمیل او در شب سی ام بهمن سال 1360 بود.

روز بعد از آن عملیات چزابه آغاز می شد. مشخص نبود تا ساعاتی بعد چه کسانی مسافر ملکوت می شوند. 

معلوم است کسانی که خدای خود را با مفاهیم بلند این دعا می خوانند چه غوغایی می کنند. طی دعا مصطفی چندین بار غش کرد و از حال رفت. 

در آن شرایط جبهه ها و فشار های کمرشکن داخلی و خارجی تنها چیزی که امکان داشت مشکلات را حل کند همین ارتباط با خدا بود. 

آن شب در مجلس دعای او دو هزار نفر حضور داشتند که نیمی از آنها دو روز بعد در ملکوت آسمان ها مهمان خدا بودند.

بخشی از خاطرات و زندگی نامه شهید مصطفی ردانی پور از زبان برادر و جمعی از دوستان شهید (1)

یاحق 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۲
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

خیلی با خودم غریبم، انگار که کسی درون من و غیر من است، یادم می آید روزهایی را که من او بودم و این منِ الان را غریبه نگاه میکردم. گذشت و گذشته و چرخ خورد روزگار و غدیر، و محبت علی(ع) من را با منی که از علی(ع) غریب بود غریبه کرد... ادعا نمیکنم که دیگر با آن منی که با علی(ع) غریبه بود سر یک سفره نمی نشینم، ولی از ته دل فریاد میزنم که من آن منِ غریبِ از او نیستم و از آن من بدم می آید...

ای علی(ع) جان، به جان گرامی ات قسم، که قلب من و تمام من های من به تو گره خورده و میخواهم دیگر منی نباشد و هرچه هست تو باشی، که دوست داشتن تو خوب است ولی کافی نیست، که باید فقط تورا دوست داشت... هرچه میکشم از من من کردن های من است... خدایا به حق علی(ع) هرچه هست را برای علی(ع) کن و بس...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۴۴
گجله ابن مربی

سورة المسد

بسم الله الرحمن الرحیم 

                  
۱)ترجمه: بریده باد دو دست ابولهب (مرگ بر او باد)!
۱)تفسیر: <<تَب>>و<<تَباب>> به معنی خسران و هلاکت و بطلان است.   معنای کلمه <<یَد>> در آیه ب معنای لُغَوی اش نیست بلکه کنایه است از قدرت آدمی؛ چون دست در انسان عضوی است که مقاصدش به وسیله ی آن انجام می گردد و <<تبات و خاسر شدن دست >> به معنای باطل شدن اعمال آدمی می باشد. پس این نفرینی که به ابولهب شده،هلاکت خودش و بطلان و بی اثر گشتن توطئه هایی است که به منظور خاموش کردن نور نبوّت می کرد و یا قضایی است از خداوند به این هلاکت و بطلان توطئه ها.ابولهب فرزند عبدالمطلب(عموی رسول خدا(ص))بود،که سخت با پیامبر دشمنی می کرد و در تکذیب گفته ها و دعوت ایشان و در آزار اذیتشان اصرار می ورزید. هنگامی که رسول خدا(ص)،او و سایر اقوام نزدیک خود را برای اولین بار دعوت کردند، در پاسخش گفتند:" تَبًّا لَکَ : خسران و هلاکت برتو باد". که این سوره نازل شد و گفتار اورا به خودش رد کرد که:"زیانکاری و هلاکت بر ابولهب باد". ابولهب نام مستعار او بود و نامش عبدالعزّی یا عبدمناف بوده است و اینکه خداوند اورا با کُنیه نام برده،برای اشاره به انتسابی است که او به آتش جهنّم دارد، <<لهب یعنی زبانه ی آتش>>


۲)ترجمه:مال وی و آنچه به دست آورده، دردی از او دوا نکرد.
۲)تفسیر: حرف <<ما>> برای نفی آینده است.
می فرمایند:"مال و ثروتش و آن اعمالی کهبا دست خود مرتکب سده بود،هیچ دردی از او دوا نکرد(نفرین خدا و قضای حتمی او مبنی بر هلاکت و خسران را نتوانست دور کند.)".


۳)ترجمه: به زودی وارد آتش شعله ور شود،
۳)تفسیر: اینکه کلمه <<نار>> بصورت نکره (بدون الف و لام) آمده ،برای این بوده که عظمت و هولناکی آن را برساند.


۴)ترجمه: همراه زنش که هیزم کش است،
۴)تفسیر: کلمه امراءه:عطف است به آیه قبل یعنی:"بزودی ابولهب وهمسرش داخل آتش زبانه دار (آتش دوزخ)خواهند شد"


۵)ترجمه:و طنابی محکم تابیده به گردن دارد.
۵)تفسیر: کلمه:<<مَسَد>> به معنای طنابی است که از لیف خرما بافته شده باشد.
ظاهرا مراد از این آیه این باشد که همسر ابولهب به زودی در آتش دوزخ در قیامت به همان صورتی مجسّم و نمایان می شود،که در دنیا به خود گرفته بود. در دنیا شاخه های خار و بته های دیگر را به طناب میپیچید و حمل می کرد و شبانه آن هارا بر سر راه رسول خدا(ص)می ریخت و ایشان را آزار می داد که در قیامت نیز طناب به گردن و هیزم به پشت نمایان خواهد شد.

 

محمدامین صداقت خواه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۶
طیبین

بسم هو الرحیم

 

وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ

 

 

ساعت 11 شب:

مربی: سلام پسرک چخبر

گجله: سلام، عه رسیدی یاد ما افتادی؟

مربی:خوبی؟ من همیشه به یادت هستم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۵۳
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آل محد و عجل فرجهم

 

انتشارات شهید ابراهیم هادی برخلاف کیفیت چاپ پایین و طراحی جلدهای ساده اش، دربین طرح جلد های پر زرق و برق بازار ، همیشه بهترین سوژه هارو انتخاب کرده و واقعا شاید تاثیرگزارترین کتاب های شهدا، سهم زیادیش چاپ شده توسط این انتشارات هستش که گل سر سبدش هم کتاب سلام بر ابراهیمه ، که تقریبا همه باهاش خاطره داریم...

اما کتاب مصطفی که به نظرم یکی دیگه از شاهکارهای بچه های گروه شهید براهیم هادی هستش :

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۳
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمه معصومین (ع)

 

فصل اول: پیامبر اعظم (ص)

کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویق نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردن کشان، با اخلاق های خشن و دست های قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانت ها را تحمل کرد، سختی ها و رنج ها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۱
طیبین